دیررفتن سرقرار
شده یکی از عادت های بدم، ساعت 9:30صبح از جلوی سر در دانشگاه قرار بود حرکت کنیم من تازه نه و نیم از خونه
زدم بیرون، خلاصه داستان هایی این وسط پیش امد که ...........، پس رسیدن به جام جم
و آفیش شدن های بسیار معنی آفیییش هم فهمیدیم، وارد سالن جلسه شدیم که فقط مدیر
شبکه چهار امده بود بعد از گذشت زمان کوتاهی دکتر دارابی و قائم مقام شبکه سه و
مدیر گروه اجتماعی شبکه سه و معاون روابط عمومی سیما وارد سالن جلسه شدند
پس خیر مقدم معاون سیما بچه ها صحبت را شروع کردند و اول بسم ا... این نکته را یاد آور شدند که تعاریف را کنار می گذاریم و به نقد میپردازیم تا راه کاری مناسب شود
امیرهاشم پور، مدیر بسیج دانشجویی دانشگاه با تقدیر از اقدام شبکه پرس تی وی گفت : شبکه خبر هم باید بتواند با آن الگو به تاثیرگذاری و کارآمدی خود بپردازد.
_ توجه به تحکیم بنیان خانواده ، پرهیز از تجمل گرایی و افزایش برنامه های گفتگو محور را مورد توجه قرار داد و گفت : صدا و سیما می تواند از گروه های دانشجویی و ایده های دانشجویان به خوبی استفاده کند، برگزاری چنین نشست هایی را گویای اهمیت نقش دانشجویان دررسانه ملی توصیف کرده شد و با قدردانی ازبرنامه های ارزشمند رسانه ملی از جمله برنامه «راز» استفاده از نیروهای متعهد و صاحب نظر را در تولید برنامه ها ضروری دانسته شد.
_ ضرورت توجه هرچه بیشتر برنامه سازان صدا و سیما به ارزش های اسلامی و انقلابی ازجمله حجاب ، پرهیز از فضای غیبت و تهمت ، الگو سازی شایسته ازهنرمندان و انتقال مفاهیم و پیام های سازنده ، تاکید شد.
_ رسانه ملی و به ویژه سیمای جمهوری اسلامی با همکاری و ارتباط موثربا گروه های جهادی دانشجویی که فعالیت جهاد سازندگی را زنده می کنند ، می توانند این روحیه عالی و کار آمد را درجامعه ترویج کنند، حضورهرچه بیشتردوربین های سیما درمناطق محروم و پخش برنامه های سازنده ترسیما درساعات مناسب را خواستار شد.
حمیدرضا جعفریان جانشین مسئول بسیج دانشجویی دانشگاه صنعتی شریف که دراین دیدار حضورداشت نیز گفت: صدا و سیما می تواند با ساز و کار مناسب ارتباط نخبگان جامعه را با رسانه ملی بیشتر کند.انتظار ما از رسانه ملی این است که اخباردانشجویی و دانشگاهها را بیشترانعکاس دهد.جعفریان ازصدا و سیما خواست براساس ارزش های اسلامی و انقلابی برای مخاطبان ذائقه سازی کند.وی از برنامه های موفق سیما از جمله سریال «پایتخت» قدردانی کرد.
_ تاکید برتوجه هرچه بیشتر به مفاهیم عالی دینی و مذهبی در برنامه های صدا و سیما باید ازمطرح شدن تفکرات اباهه گری و ضد ارزش ها در رسانه جلوگیری کرد.
_ تشکیل شوراهای راهبردی شبکه ها و اتاق فکر برنامه ها درمعاونت سیما کاربسیارخوب و نشانگر اهتمام ویژه معاون سیما به رویکرد تخصصی است، ایفای نقش هرچه بیشتر روحانیت درسیما را خواستار شد.
_ ازمسئولان صدا و سیما خواست نیازها و اولویت های رسانه ملی را معرفی کنند تا دانشجویان بسیجی بتوانند تفکر همراهی و همکاری با رسانه ملی را عملیاتی کنند.
و بسیج دانشجویی این دانشگاه نیزضمن اعلام آمادگی دانشجویان برای همکاری با مسئولان درعرصه های مختلف ، بیان مشکلات رسانه ملی و مدیران برای مقابله با تهاجم فرهنگی را خواستار شد
و شروع صحبت های دکتر دارابی و .... :
معاون رئیس سازمان صدا و سیما درنشست صمیمی با بسیج دانشجویان دانشگاه های علم و صنعت هویت اصلی جنبش دانشجویی را ضد استبدادی ، ضد استکباری و مقابله با بیگانگان عنوان کرد و با پاسداشت نقش موثر دانشجویان در عرصه های مختلف انقلاب اسلامی و دفاع مقدس گفت: دانشجویان باید امروز نقش موثرتری در استکبار ستیزی داشته باشنددکترعلی دارابی در ادامه با دعوت از دانشجویان برای همکاری بیشتر با رسانه ملی، تصریح کرد: دانشجویان می توانند با حضور درشورای مشورتی شبکه های سیما و اتاقهای فکر برنامههای تلویزیون، مدیران را با اندیشه های نو و نیازهای نسل جوان همراهی کنند.
وی از دانشجویان دعوت کرد برای ارتقای کمی و کیفی برنامه های تلویزیونی با رسانه ملی همکاری موثرتری داشته باشند.
دکتر دارابی از دانشجویان خواست ایده ها ، موضوعات و سوژه هایی که قابلیت طرح را در سیما دارند ، ارائه کنند.
معاون رئیس سازمان صدا و سیما درامورسیما ، با اشاره به نامگذاری دهه چهارم انقلاب توسط رهبرمعظم انقلاب اسلامی ، به دهه عدالت و پیشرفت ، ابراز امیدواری کرد دانشجویان به عنوان نسل جوان ، متعهد ، تحصیل کرده و انقلابی دراین دهه بتوانند با احساس مسئولیت ، برای مدیریت هرچه بهتر جامعه اسلامی ایران گام های مثبت بردارند.
دکتردارابی با تاکید بر تلاش مدیران ، کارکنان و برنامه سازان رسانه ملی ، برای اعتلای مفاهیم و ارزش های اسلامی ، انقلابی و انسانی در صدا و سیما، ممنوعیت تجمل گرایی، مصرف گرایی و ساخت سریال های تلخ را ازجمله اقدامات انجام شده درحوزه سیما برای اعتلای ارزش های انقلابی و اسلامی دانست .
معاون رئیس سازمان صدا و سیما در بخش دیگری از سخنان خود برضرورت بالا رفتن آستانه تحمل مسئولان برای بیان نقدهای سازنده در برنامه های سیما تاکید کرد
درادامه این نشست دکترتقی رستم وندی مدیرشبکه چهارسیما برخی ازبرنامه های جاری و در دست اقدام این شبکه را برشمرد و از دانشجویان خواست که با ارائه دیدگاه ها و ایده های خود این شبکه را همراهی کنند..
رستم وندی برنامه های «راز» ، «طلوع» ، «پارک دانشجو» ، «کتاب 4» ، «زاویه » ، جشنواره فیلم و تئاتر دانشجویی و مستندهای فرهنگی و دانشجویی را از مهمترین آنها دانست.
مقیسه قائم مقام شبکه سه سیما نیز از دانشجویان برای مشارکت درنهضت اجتماعی با هم بخندیم به جای آنکه به هم بخندیم و نظارت بر برنامه های سیما دعوت کرد.
سید فضل الله شریعت پناهی مدیرگروه اجتماعی شبکه سه نیزحضورهرچه بیشتر دانشجویان را در روند ساخت برنامه های شبکه سه سیما ضروری دانست و گفت : گروه اجتماعی شبکه سه آمادگی دارد دربرنامه های گفتگو محور ، مستند و ترکیبی از نظرات دانشجویان استفاده کند. وی ساخت برنامه های مستند از اردوهای جهادی دانشجویان ، مسابقه تلویزیونی با حضور دانشجویان دانشگاه های کشور و برنامه شهریار با حضور جویندگان علم و دانش را از اقدامات گروه اجتماعی شبکه سه سیما بر شمرد
با نزدیک شدن به اذان ظهر جلسه به پیان رسید و رفتیم دوپینگ رو حی و سپس جسمی کردیم و از سالن مونیتورینگ سیما که حاوی حدودا" 40 شبکه های معروف و مشهور جهان که در عرصه فرهنگی و سیاسی . مذهبی و علمی فعالت می کنند که تمامشون هم به نوعی با جمهوری اسلامی ایران مخالف بودن.
عکس های روز جلسه:
سالن مونیتورینگ:
دل نامه:
آقای احمدی نژاد خوبی؟، خدمتگزاری های شما را تا آخر عمر نمی توان فراموش کرد، محمود خان سال 84 که امدی تا حالا مانند تیغ در گلو شدی، خودت را برای اسلام و عدالت خرج کردی، راستی از آمدنت گفتم، سال84 که امدی خبری از این حواریونت نبودا، اینها اصلا" در تبلیغات سال84 بودند؟!، دکتر خودت میدونی چه کسانی در آن زمان زحمت کشیدند، مردم، بچه مذهبی ها همه از جیب خرج کردن تا رئیس جمهور شوی ولی در ستادهایت از آقایان "م" و ...... خبری نبود، مگر نمی گویی آقای "م" رفیق دیرینه ات هست، پس کجا بود؟، رفیق برا روزهای سختی خوبه دیگه، دکتر، رفیق روزای سخته تو مردم بودند، علما از جمله حضرت آیت الله مصباح بود، بسیجی ها و ....، همین ها با وجود این جریان انحرافی هنوز حامی شما، حامی خود خود شما هستند، آقای احمدی نژاد شما صفت مردمی نژاد را داری بگذار مردمی بمونی، علمایی که امروزه شما را یا حواریونت را نقد می کنند همان کسانی اند که مبلغ انتخاباتی صد در صد شما بودند و می دانی تاثیر بسیاری داشت، دکتر این روزها دعاهای مردم برای شما بیشتر شده در آزمون سختی قرار گرفتی، خدا عاقبتت را ختم بخیر کند.
زبیر از بهترین اصحاب بود، یک لحظه غفلت .......
پی نوشت: پست بعدی دیدار با ریاست سیما داشتیم هست به محض این که تنظیم بشه، ثبت میکنم.
چند روزی است که فیلم "مرهم" آخرین ساختهی علیرضا داوودنژاد پس از حرف و حدیثهای فراوانی که از زمان اکران آن در بخش "نوعی نگاه" جشنواره شنیده میشد، روی پرده رفته است.
پس از آنکه امسال برای اولین بار بخش "نوعی نگاه" به جشنواره فیلم فجر افزوده شد، تصور بر این بود که همه فیلم های مسئله دار یا بی کیفیتی که قابل رقابت در جشنواره نبوده، در این بخش گنجانده شده است.
"یکی از ما دو نفر" تهمینه میلانی یکی از این فیلم ها بود که سهمیه اکران نوروزی داشت و گنجاندنش در "نوعی نگاه" بیراه نبود اما "مرهم" فیلمی است که با تماشای آن روی پرده این سوال بهوجود خواهد آمد که چرا باید این فیلم از دایره رقابت فیلم فجر حذف می شد؟ جز با یک برخورد سلیقه ای نمی توان "مرهم" را که میتواند یکی از سالمترین تولیدات اجتماعی سالهای اخیر سینمای ایران باشد، از دور اصلی جشنوارهی فیلم فجر خارج کرد؛ جشنوارهای که فیلمهای سیاهی مانند "سعادت آباد"، "جدایی نادر از سیمین" و "خیابانهای آرام" در بخش مسابقهی آن نمایش داده شده و حتی جوایز اصلی را هم میگیرند.
بازگشت به "نیاز"
"مرهم" بیانگر بازگشت قدرتمندانهی کارگردانی پرسابقه به نام علیرضا داوودنژاد -چه در عرصهی فرم و چه در محتوا- به روزهای اوجی است که همگان آن ایام را با "نیاز" بهیاد میآورند. کارگردانی که سالها بود در سودای تجربیات جدید، وارد عرصهای شده بود که به وضوح شناخت چندانی از آن نداشت. داوودنژاد با ساخت فیلم "نیاز" (1370) به قلهی سینمای ایران رسید. فیلمی که با حضور تعدادی نابازیگر، موفقیتهای زیادی را برای او در داخل و خارج به همراه داشت و هنوز هم از آن به عنوان یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سی و چند سالهی انقلاب نام میبرند. فیلمی مستندگونه در باب فقر که هم از جنبهی ساختار مستندوارهاش و هم از حیث نحوهی نشان دادن معضل فقر، با دیگر آثار هنری آن روزهای سینمای ایران که معمولاً به تقلید از آثار کیارستمی و مانند او ساخته میشدند، تفاوت اساسی داشت.
در همان زمان اکران، آوینی بزرگ در ستایش "نیاز" چنین نوشت: «زیبایی فیلم نیاز در سادگی آن است و سادگی در روزگاری که پیچیدگی و ابهام را به مثابه صفت ذاتی هنر میستایند، تا حد تقدیس عظمت مییابد... فیلم نیاز از شدت سادگی، به زندگی عادی میماند و تماشاگر عام تصور میکند که به تماشای زندگی خودش نشسته است. به همین دلیل است که ساختار "نیاز" به فیلمهای مستند شباهت دارد و خواه ناخواه مخاطب یا تماشاگر نیز در برابر آن از همان عکسالعمل روانی برخوردار است که در برابر فیلم های مستند و این جای تحسین و تقدیر بسیار دارد.»
این تقدیر شهید آوینی در حالی بود که ایشان همیشه منتقد سبک مستند آثار افرادی مانند کیارستمی بودند و این مستند را تصنعی و ضعیف میدانستند. به هر حال در حالی که داوودنژاد، به زعم بسیاری به ساختار جدیدی در سینمای ایران دست یافتهبود، تصمیم گرفت سبک کاریاش را عوض کرده و ژانرهای دیگری را تجربه کند.
ساختههای بعدی او (عاشقانه و خلع سلاح)، فیلمهای مهمی نبودند و نتوانستند در مسیر "نیاز" حرکت کنند اما در سال 77، وی با ساخت "مصائب شیرین" -که تمام عوامل فیلم حتی بازیگران آن، اعضای خانواده او بودند- دوباره با تحسین منتقدان و استقبال مناسب مردمی روبرو شد. باز هم برگ برندهی این فیلم ساختار مستند و نزدیک به زندگی آن بود که موجب شد تا از آن به بازگشت داوودنژاد به دوران "نیاز" یاد شود.
تنزل داوود نژاد در دوران اصلاحات
گرچه هنوز هم "نیاز" بهترین فیلم او بود و "مصائب شیرین" نتوانست جای آن را در کارنامهی داوودنژاد پرکند. اما نزول داوودنژاد بعد از "مصائب شیرین" (1377) آغاز شد. داوودنژاد بعد از این فیلم، در چرخشی عجیب به سراغ موضوعهایی رفت که با تم قبلی آثار او به شدت متفاوت بودند. "بهشت از آن تو" و "بچه های بد" (1379) دو فیلم شبیه به هم بودند که با حال و هوای دوران اصلاحات و با حداکثر استفاده از برخی رفع ممنوعیتها ساخته شدند و در نتیجه نتوانستند موفقیت آثار قبلی او را تکرار کنند. اگرچه این دو فیلم چندان هم ضعیف نبودند اما در حوزهی محتوا، فاصلهی زیادی از مشی فکری "نیاز" داشتند.
اما بعد از این دو فیلم، وی به سراغ ساخت "ملاقات با طوطی" (1381) با یک موضوع عجیب رفت که بسیاری را شگفت زده کرد. یک فیلم سطحی و مبتذل که هیچ کس انتظار ساختن آن را از سوی داوودنژاد نداشت. یک اکشن زنانه که نشان میداد داوودنژاد نه اکشن را درست میشناسد و نه زنان قصهاش را! "هشتپا" (1383)، "هوو"(1384) و "تیغ زن" (1387) نیز فیلمهایی در همین راستا بودند. فیلمهایی که حتی نمیتوان آنها را در ردهی فیلمهای متوسط سینمای ایران قرار داد. اما درست هنگامی که داوودنژاد طرفدارانش را با این چند فیلم ناامید کرده بود، "مرهم" روی پرده آمد و نشان داد که آقای کارگردان اگر به اصل خود بازگردد، همچنان کارگردان بزرگی است.
آسیب شناسی منصفانه معضل اعتیاد دختران جوان
"مرهم" فیلمی است که بعد از مدتها در سینمای اجتماعی ایران، معضلی را مطرح میکند و در ادامه، بدون آنکه در ورطهی شعار بیفتد، راهحلی برای آن معضل ارائه میدهد. موضوعی که از نام اثر هم پیداست و در واقع فیلم به جامعهی خود، مرهمی برای حل مشکلاتش پیشنهاد میکند و این رویکردی است که باید به شدت در حال و هوای این روزهای سینمای ایران -که تحت تاثیر سیاهنماییهای امثال فرهادی اوقات می گذراند-، آن را غنیمت شمرد.
فیلم روایتگر ماجرای اشرف السادات مادربزرگ پیری است که در پی حل مشکل اعتیاد نوهی خود است. این در حالی است که نوهی او دختری است از یک نسل کاملا متفاوت با او که اصلا شبیه مادربزرگش نمیاندیشد. البته ماجرای اعتیاد یک دختر جوان موضوع تازهای نیست و بارها در فیلمهایی مانند "خون بازی" (ساختهی رخشان بنی اعتماد) به کار گرفته شده است، اما اینبار همراه شدن یک مادربزرگ مذهبی و سالخورده با نوهی معتادش برای حل مشکل او، باعث شده است تا "مرهم" از کلیشهی فیلمهای مربوط به اعتیاد سربلند بیرون بیاید.
در "خونبازی" گرچه کاراکتر دختر معتاد دارای مادری است که در پی درمان فرزند خویش برآمده است، اما از آنجا که این مادر خود در حل مشکلاتش ناتوان است و زندگی نامتعادلی با همسرش دارد، اصلاً نمیتواند به عنوان یک منجی برای دخترش ایفای نقش کند. کمااینکه فیلم پایانی به اصطلاح باز دارد و در نهایت عقاید روشنفکرانهی بنیاعتماد به او اجازه نمیدهد تا فیلمش را با امیدی به بهبود وضعیت کاراکتر دختر معتاد به اتمام برساند. اما در "مرهم"، داوودنژاد هیچ ابایی از نشان دادن پایان خوش ندارد و بر خلاف مولفههای روشنفکری، با نمایی واضح دخترک را نشان میدهد که در آغوش مادربزرگش جا میگیرد و این نماد بازگشت او به خانواده و نجاتش از اعتیاد است.
به این ترتیب، فیلمساز در حالی که یکی از تلخترین معضلات اجتماعی را مطرح میکند، اما به هیچ وجه دست به سیاهنمایی نمیزند. به طور مثال هرگاه که کارگردان میخواهد صحنهی تلخی را به تصویر بکشد (مثل سکانس خرید شیشه از فروشندگان جوان) دقیقاً همان جایی که اوج تلخی ماجرا نمود مییابد، طنز موقعیت زیرکانه و به جایی در فیلمنامه گنجانده میشود تا شدت این تلخی کم شود. مثل ایستادن اشرف السادات در برابر جوانان اوباش و الفاظی که او در مقابل آنان به کار می برد که باعث لبخند مخاطب میشود.
خانواده؛ راه حل معضل اعتیاد
دید منصفانه داوودنژاد در این فیلم چنان است که در بین همین اوباش موادفروش، شخصیت پسر جوانی را تصویر کرده که از اخلاق و جوانمردی سردرمیآورد و به مادربزرگ در راه رسیدن به نوهاش یاری میرساند تا به این ترتیب کارگردان نشان دهد که نمیخواهد همهی جوانان وطنش را تخطئه کرده باشد. او همچنین سعی ندارد تا معضل اعتیاد را بدون راهحل نشان دهد. او راهحل نجات از اعتیاد را بازگشت به خانواده معرفی میکند، به شرط آنکه که اولیای خانواده به جای اقدام به خشونت، دست در دست فرزندانشان داده و با او در حل مشکل همقدم شوند. این در حالی است که سینمای روشنفکری ایرانی، مدتهاست که دوست دارد خانواده را بی بنیان و آشفته ترسیم کند. محملی که به روایت معمول سینمای ایران در آن جز دروغ، طلاق، خشونت و خیانت هیچ اتفاق دراماتیک دیگری رخ نمیدهد.
اما داوودنژاد در حالی که میتوانسته به پدیدهی اعتیاد دختران جوان، با یک دید سیاه یا فمینیستی نگاه کند، ترجیح داده است که دید پدرانه را برگزیند و به دختران جوان سرزمینش نشان دهد که هیچکس به جز اعضای خانوادهی او برای او دل نمیسوزانند. این وجه با نشان دادن تقابل شخصیتهای منفی پرشمار در قصه، از جمله معمار، رضا (با بازی رضا داوودنژاد)، بردی، صاحب دکهی داخل جنگل و... که همه در پی سوءاستفاده از دخترک هستند، در برابر تک قهرمان قصه که همان مادربزرگ دوست داشتنی (یعنی اشرف السادت) است، به خوبی نمود دارد.
از سوی دیگر، دید کارگردان به مادربزرگ قصه، اصلا مطابق دید معمول سینمای ایران نیست که همیشه ترجیح میدهند مادربزرگهای چادری را عقبمانده و سنتی (به معنای بد) نشان دهند. اشرف السادات اتفاقاً یک زن امروزی است، در حالی که تمام مولفههای خوب زن قدیمی مثل محبت زیاد و حساسیت به خانواده را هم با خود دارد. او از یک سو برای نوهاش موبایل می خرد تا آرزوی نوهاش را برآورده کرده و نیز با او مدام در ارتباط باشد و از سوی دیگر با آشنایی با اصطلاحاتی همچون ساقی نشان میدهد که در برخورد با پدیدهی اعتیاد چندان ناآگاه نیست و امروزی بودنش را ثابت میکند.
یکی دیگر از محاسن محتوایی فیلم، نشان دادن تاثیر مثبت مذهب بر حل معضلاتی چون اعتیاد است. این تم از تقابل اشرفالسادات مذهبی با احترام -خواهرش- که از همان سکانس شروع فیلم طی یک مونولوگ کدهایی مبنی بر غیر مذهبی بودن او داده میشود، شکل میگیرد. فیلم نشان می دهد که چگونه اشرف السادات نوهی سرکش خود را به راه میآورد، اما احترام چگونه فاقد تاثیرگذاری بر نوهاش است و حتی از خیلی از اعمال خلاف نوهاش آگاه نیست. همهی این موارد که بر خلاف مشی روشنفکری حاکم بر این روزهای سینمای ایران است، نشان میدهد که داوودنژاد با ساخت "مرهم" علیه سینمای روشنفکری دست به عصیان زده است.
استفاده از تعداد زیادی نابازیگر در کنار تعداد معدودی بازیگر حرفهای و توام شدن آن با فیلمبرداری روی دست، از جمله مواردی است که از لحاظ ساختاری به شدت به فیلم کمک کرده است تا دوباره داوودنژاد به ساختار به شدت واقعی و مستند "نیاز" و سادگی موجود در آن نزدیک شود. البته دوربین روی دست استفاده شده در کار، اصلا آزار دهنده نیست که برعکس به فیلم خیلی کمک کرده است. اما گاهی بعضی از حرکات دوربین در تقابل با این ساختار مستند قرار میگیرد و مخاطب را به شدت متوجه حضور دوربین میکند که این برای فیلمی که تلاش دارد تا حالتی مستند بیابد و ساده باشد، یک نقص محسوب میشود. موسیقی کار هم اگرچه کمی برای کار شبه مستندی همچون "مرهم" پرحجم است، اما روی بسیاری از سکانسها به خوبی مینشیند. بازیها هم به جز یکی دو مورد (از جمله خانوادهی مریم) به شدت خوب و کنترل شده است.
در عین حال، یک سوال باقی میماند و آن این است که چگونه فیلمی با این مختصات متهم به سیاهنمایی میشود و از داوری جشنواره کنار میرود؟ مسئولان سینمایی با چه دیدی به این فیلم نگاه کردهاند؟ آیا هرگونه طرح معضلی، سیاه نمایی است؟ ظاهراً نیاز جدی به بازنگری بر برخی از کج سلیقگیها در معاونت سینمایی یک ضرورت است!
اثر آخر فرهادی، "جدایی نادر از سیمین"، اثر مهمی است. اثر مهمی است چون حرفهای مهمی دارد، اما با وجود حجم بالای نقدهای نوشتاری و شفاهی بر این فیلم تا به امروز نقد کامل و همهجانبهای بر این فیلم ارائه نشده است و کسی این حرفهای مهم را بازگو نکرده است، که این، هم می تواند به کمسوادی اکثر قریب به اتفاق روشنفکران امروزی مربوط باشد که غالب منتقدین این مملکت را تشکیل میدهند و هم به رویکرد جناحی و سیاسی این دوستان که اگر نکتهای منفی را هم در فیلم ببینند، به دلیل بازیهای سیاسی حاضر به بیانش نیستند و البته هم به چندلایه بودن آثار فرهادی که این فرصت را فراهم میکند که هر کسی از منظر خود به آن بنگرد.
بگذریم. این متن تحلیلی است بر این فیلم و مروری است بر حرف های مهمش، و اینکه چرا "جدایی..." نسبت به "درباره الی..." و "چهارشنبه سوری"، دو فیلم قبلی سهگانهی فرهادی نیز مهمتر و تاثیرگذارتر است، و البته اینکه این برتری و اهمیت نسبت به درباره الی را اتفاقا جشنوارههای خارجی بهتر از خودمان فهمیدهاند و به پاس قدردانی از بیان همین حرفهاست که به احترام فرهادی و کل تیمش تمام قد ایستادهاند.
اما قبل از تحلیل فیلم باید چند نکته را یادآور شوم زیرا بدون در نظر گرفتن این نکات، امکان رمزگشایی فیلمهای فرهادی یا تقریبا وجود نخواهد داشت و یا منجر به تحلیلهایی سادهانگارانه از فیلم خواهد شد. اول اینکه فرهادی استاد پرداختن به جزئیات در فیلمنامه است، جزئیاتی که در عین داشتن معنایی مستقل در خدمت کلی واحد نیز هستند و در عین حالی که به شدت در خدمت متن هستند، دارای ارجاعهای فرامتن بسیاری نیز میباشند، از این روست که توجه به تمام صحنهها و به خصوص تکتک دیالوگهای فیلم برای تحلیل دقیقتر فیلم الزامی است.
نکتهی دوم که در ابتدا هم به آن اشاره کردم اینکه فیلمهای فرهادی غالبا فیلمهایی چندلایهاند و از منظرهای گوناگون میتوان با آنها مواجه شد، به این معنی که هم میتوان معنایی بسیار ساده و سطحی از آنها دریافت کرد و هم مانند یک فیلم ایدئولوژیک با آنها طرف شد. و من به شخصه نوع برخورد دوم را برای تحلیل آثار فرهادی بهویژه اثر آخرش مناسبتر میدانم و تحلیلهایی مثل اینکه فرهادی خواسته تبعات و پیامدهای دروغگویی را بیان کند و یا اینکه اهمیت کارهای به ظاهر ساده و بیاهمیت را در زندگی روزمره نشان دهد، ناشی از تلقی بچهگانه از تحلیل فیلم آنهم فیلمی در قد و قوارهی جدایی.... و بیسوادی مفرط غالب منتقدین سینمای ایران میدانم. برسیم به تحلیل فیلم.
"جدایی..." داستان منازعهی تاریخی روشنفکری و مذهب
از همان زمان داستان مشروطهخواهی و مشروعهخواهی به این سو درگیری بین دو تفکر روشنفکری و مذهب، بین دو قشر روشنفکران و مذهبیون ادامه داشته و گاهی بالا گرفته و گاهی فروکش کرده. اما به خصوص بعد از وقوع انقلاب اسلامی این تنازع و درگیری تاریخی بیشتر شد و با ظهور گروههای تازهای از متفکرین انقلابی مانند شهید آوینی، گروههای روشنفکر که دل در گرو غرب داشتند و اعتقادی به آرمانهای انقلابی نداشتند و متاسفانه حتی بعد از انقلاب هم نبض عرصهی فرهنگ و هنر را در اختیار داشتند، مورد نقدهای فراوان قرار گرفتند و در اثر تغیرات ماهوی نظام، قدرت و تاثیرگذاری خود را بر روی مناسبات اجتماعی و سیاسی از دست دادند. روشنفکران هم از ابزارهای فرهنگی و هنری و رسانههایی مثل سینما و نشریات که در اختیار داشتند استفاده کردند و به تفکرات انقلابی و مذهب به اشکال مختلف تا میتوانستند تاختند و تفکران منحرف خود را تبلیغ کردند.
داستان گذشت تا رسیدیم به واخر دههی هشتاد و شکلگیری گروه جدیدی از روشنفکران که حالا یک طبقهی اجتماعی جدید را تشکیل داده بودند با مناسبات خاص خود، که معروف شدند به طبقهی متوسط نوظهور شهرنشین. این طبقهی جدید وقتی به رسمیت شناخته میشد و مورد توجه قرار میگرفت که محصولات فرهنگی و هنری و سیاسی و اجتماعی خاص خودش را میداشت و عرضه میکرد. فیلمهایی مثل "دربارهی الی..." و "چهارشنبهسوری" از این نظر با اهمیتند که جزو اولین محصولات خاص این طبقهی جدید در عرصهی سینما هستند. فیلمهایی که برای اولین بار و به طور کاملا جدی به بررسی مناسبات حاکم بر این قشر میپرداختند. حالا دیگر طبقهی متوسط جدید محصول فرهنگی و هنری خاص خود را داشتند و کموبیش به رسمیت شناخته میشدند، ولی این کافی نبود، این یک خیز و سکوی پرتاب بود برای برداشتن گامهای دیگر، روشنفکران حالا با ظهور این گروه جدید میتوانستند در عرصهی سیاسی نیز قدرت بگیرند و تاثیرگذاری خود بر جریانات سیاسی را که چند سالی بود از دست داده بودند دوباره احیا کنند، اما این طبقهی جدید به تنهایی نمیتوانست این گام را بردارد، پس باید با عقبهی خود که زمانی قدرت سیاسی را نیز در دست داشت متحد میشد، این اتحاد صورت گرفت و کسانی که سالها یا از صحنهی سیاسی دور بودند و یا زمانی جزو منتقدین و مخالفان یکدیگر محسوب میشدند، دور هم جمع شدند و پیمان بستند. اما این هم کافی نبود. پس باید کعبهی آمال روشنفکران، غرب، هم به صحنه میآمد. این اتفاق هم افتاد و در پی این اتحاد نهایی، آن وقایعی که همه میدانیم به وقوع پیوست. ولی این بار خواب روشنفکران جدید و عقبهی سیاسی و فرهنگیشان تعبیر نشد و طبقهی متوسط نوظهور شهرنشین هم کاری از پیش نبرد. اما حالا باید منتظر واکنش گروه هنری جریان روشنفکر به این شکست میبودیم. دفعهی قبل اولین کسی که موج توجه به مناسبات طبقهی متوسط را در سینما شروع کرد شخصی نبود جز اصغر فرهادی. به یاد بیاورید سیل فیلمهای کپی برداری شده از دربارهی الی را....خب احتمالا اینبار و بعد از این شکست سیاسی هم این اصغر فرهادیست که باید اولین واکنش هنری را داشته باشد. حاصل این واکنش میشود "جدایی نادر از سیمین".
همواره و در تمام دنیا رویکردهای آیندهی جریانهای سیاسی ابتدا در آثار هنری هنرمندان متعلق به آن جریان بروز و ظهور پیدا میکند. به همین علت است که میگویم این فیلم مهمترین و حتی ایدئولوژیکترین فیلم چند ساله اخیر است چرا که موضعگیری قسمتی از جریان روشنفکری است نسبت به وقایع سال 88 و همچنین رویکرد و سیاست این بخش از جریان روشنفکریست نسبت به آینده.
جدایی... همانطور که از اسمش برمیآید داستان یک جدایی است. داستان یک دو دستگی و تفرقه. دو دستگی در میان خانوادهای از طبقهی متوسط شهرنشین. خانوادهای روشنفکر از میان خانوادههای به ظاهر مدرن ایرانی. در این خانواده شاهد یک فرزند و همچنین یک پدربزرگ نیز هستیم، نمادی از نسل آینده و نسل گذشته. اتفاقا دعوا هم بر سر همین دو نسل است، اینکه باید هنوز دل به نسل گذشته داشته باشیم یا نه، و اینکه نسل آینده را باید کجا و چگونه پرورش دهیم. اما در کنار این شاهد یک کشمکش و درگیری دیگر نیز در قصه هستیم. درگیری بین خانوادهای مذهبی و این خانوادهی روشنفکر. همه چیز واضح است در اینجا شاهد منازعهی میان سه تفکر هستیم اول درگیری تاریخی بین روشنفکری و مذهب و دیگری درگیری جدیدی که در اردوگاه جریان روشنفکری بر سر سیاستهای آیندهشان ایجاد شده و باعث دو دستگی در داخل این جریان شده.
ابتدای بحث متذکر شدم که در تحلیل این اثر باید به تکتک دیالوگها دقت کرد. برای روشنتر شدن موضوع باید برگردیم به دیالوگهای فیلم. به یاد بیاورید دیالوگهای شهاب حسینی و پیمان معادی را در صحنههای درگیری و بگومگو با یکدیگر. دقت کنید به بحثهایی که تقریبا هیچ ربطی به موضوع مورد منازعه ندارد، یعنی در هر موقعیت و مکان و زمان دیگری نیز اگرعین همین دیالوگها استفاده شود دقیقا همین معانی را تداعی میکند. شهاب حسینی به عنوان نمایندهی قشر مذهبی مدام این بحث را تکرار میکند که(نقل به مضمون): ما هم مثل شما آدمیم و عقب افتاده نیستیم و..... و در مقابل نظرش راجع به نادر به عنوان نمایندهی قشر روشنفکر این است که: مگر شما هم خدا و پیغمبر سرتان میشود. این دیالوگ تاریخی روشنفکران و مذهبیون نیست؟ مذهبیون در طول تاریخ این مملکت همواره از سوی روشنفکران انگ عقبافتادگی و تحجر خوردهاند و همواره در صدد اثبات غلط بودن این ادعا برآمدهاند و همچنین همواره نقدی که به روشنفکران داشتهاند این بوده که آنها هیچ اعتقادی به دین و مذهب و خدا و پیغمبر ندارند و بنابراین نباید جایگاهی در نظام جمهوری اسلامی داشته باشند. دقت کنید به خشونت نامتعارفی که در رفتار شهاب حسینی وجود دارد. کسی که ادعایش این است که ما هم مثل شما آدمیم و ....چرا باید در بعضی صحنهها چنین رفتار بیمنطقی از خود نشان دهد؟ شهاب حسینی در این فیلم مظهر خشونت است، همان تصویری که روشنفکران همواره از مذهبیون به خصوص بعد از داستان انتخابات تصویر کردهاند. اما همین خشونت بهانهای می شود برای مجادلهی بین نادر و سیمین و خلق یکی از صحنههای مهم فیلم. به یاد بیاورید صحنهای را که سیمین به نادر پیشنهاد میکند که با دادن پول طرف مقابل را راضی کنند. نادر به سیمین میگوید که(نقل به مضمون): تو میترسی و نمیخواهی جلوی زورگویی اینها بایستی. پس یکی دیگر از موارد اختلاف مشخص میشود، عدهای معتقد به ماندن و ادامهی مبارزهاند و گروهی دیگر معتقد به تربیت نسل آینده در غرب (یا با الگوگیری از فرهنگ غرب)
شاید عدهای این نوع نگاه به فیلم را نگاهی بسیار متوهمانه بدانند اما برای تحلیل بهتر فیلمهایی مثل «جدایی نادر از سیمین» باید به صحنهها و اتفاقاتی در فیلم توجه کرد که هیچ کارکردی در روند دراماتیک داستان ندارند و فقط برای ارجاعهای فرامتن در فیلم گنجانده شدهاند. دقت کنید به مرگ پیرمرد در انتهای فیلم. مردن یا نمردن وی چه تاثیری در پایان داستان داشت که پیرمرد حتما باید در انتهای ماجرا میمرد؟ و یا توجه کنید به صحنهای که پیرمرد دست سیمین را میگیرد و مانع رفتن او میشود و یا ماجرای ناتوانی در کنترل ادرارش از فردای روز رفتن سیمین. کسی که حتی بچهی خود را به یاد نمیآورد چطور با رفتن یک نفر، به این سرعت اینچنین تحت تاثیر قرار میگیرد؟
موضوع روشن است. با دو گروه و دو تفکر روبهروئیم که در تقابل و درگیری با یکدیگرند یکی خانوادهای روشنفکر و مدرن و دیگری خانوادهای مذهبی. اما در داخل همین گروه روشنفکر نیز با یک اختلاف و دو دستگی طرفیم، گروهی دل به نسل گذشتهی خود(پدر) دارد و معتقد به ماندن و جلوی زور(ظلم) ایستادن است و گروهی دیگر دل از نسل گذشته کنده و معتقد به تربیت نسل آینده است با معیاری که خودش آن را شرایط بهتر میداند(دیالوگ سیمین در ابتدای فیلم را به یاد بیاورید اینکه: من نمیخوام دخترم در این شرایط بزرگشه و دقت کنید به شرایط دختر، اینکه در مدرسهای خوب و در خانوادهای مرفه و بدون دغدغه زندگی میکند. پس منظور از شرایط در ابتدای فیلم چیست؟). فقط هنر ویژهی اصغر فرهادی این است که این تئوری و یا به معنای بهتر تحلیل سیاسی خود را از شرایط گذشته و آینده، زیر پوست داستانی جذاب تعریف میکند که به خودی خود نیز حرفهای زیادی برای گفتن دارد. اتفاقا همین هنر ویژهی فرهادی است که وی را از تمام کارگردانان حتی کل سینمای ایران متمایز میکند و به وی جایگاهی خاص میبخشد. در تاریخ سینمای ایران نبوده فیلمسازی که بخواهد فیلم سیاسی و یا ایدئولوژیک و یا حتی مذهبی و دینی بسازد و تبدیل به سخنرانی و موعظه نشده باشد، هنر فرهادی این است که حرفش را میزند و در عین حال داستان خوبی تعریف میکند و همین اجازهی برداشتهای مختلف و بعضا متناقضی را برای منتقدین و تحلیلگران نیز فراهم میآورد. با تمام انتقادی که به فرهادی و تفکرش داریم ولی دور از انصاف است که این هنر او را نادیده بگیریم.(امیر ابیلی)
در این ایام یکی از فیلمهایی که روی پرده سینما می باشد و دارای مخاطب نسبتا خوبی می باشد فیلم "جدایی نادر از سیمین" است، یکی از دوستان عزیزم مهدی آذرپندار، اصغر فرهادی و فیلمش را تحلیل کرده، بخوانبد:
بحثهایی که این روزها در رسانه ها درباره اصغر فرهادی و فیلم در حال اکرانش "جدایی نادر از سیمین" مطرح می شود، عموماً به شکل تحسین است تا انتقاد.
نمیتوان انکار کرد که فرهادی یک کارگردان خوب و فیلمساز مولف است. در فیلمنامه نویسی مهارت دارد و فیلمنامههایش پر از جزئیات و مبتنی بر قواعد فیلمنامه نویسی هستند. علاوه بر همهی اینها، می توان ادعا کرد که هر بازیگری که با او کار کرده، یکی از بهترین بازیهایش را ارائه داده است. بهطور کلی میتوان گفت که فرهادی زبان سینما را به خوبی میشناسد و از آن به بهترین نحو در جهت "بیان افکار" خود استفاده میکند.
اما بزرگترین مشکل فرهادی در همینجاست. او در حالی استاد به تصویر کشیدن افکار و جهانبینیاش برای مخاطبان خود است که میتوان انتقادات زیادی را به افکار او وارد کرد. شاید با نگاهی سردستی به آثار او، به راحتی میتوان او را یک "آنتی خانواده" نامید که از دو عنصر "دروغ" و "خیانت" به بهترین وجه برای به تصویر کشیدن بنای ویران یک خانوادهی ایرانی استفاده میکند و در این کار مهارت خاصی پیدا کرده است.
تقریبا در تمام آثار او با خانوادههایی روبرو میشویم که در بستری از پنهان کاری و دروغ با هم زندگی میکنند و معمولا یکی از زوجین به دیگری یا خیانت کرده و یا دروغ گفته است. این چنان در آثار فرهادی بارز است که نیازی به موشکافی ندارد اما برای آنکه از سوی شیفتگان آقای فرهادی متهم به بیانصافی در نقد نشویم، با نگاهی به تمام آثار او و حتی آثاری که به تبعیت از آثار او ساخته شدهاند، به بررسی صحت این مدعا خواهیم پرداخت.
تم عشق نافرجام از همان نخستین کارهای فرهادی در تلویزیون جلوهی بارزی داشت. حتما مخاطبان پیگیر تلویزیون به یاد دارند که چگونه در قسمت آخر سریال "داستان یک شهر"، در حالی که همه انتظار داشتند کاراکترهای زن و مرد اصلی سریال (با بازی آتنه فقیه نصیری و علی قربانزاده) با هم ازدواج کنند، این اتفاق رخ نداد در حالی که دلیل قانع کنندهای هم برای شکل نگرفتن این ازدواج به مخاطب ارائه نشد. در بین قسمتهای دیگر همین سریال، اپیزودهای دیگری هم وجود داشت که این روند را تائید میکردند و در آنها خیانت و دروغ متناسب با خط قرمزهای تلویزیون دیده میشد؛ از جمله اپیزودی که در آن، داستان زوجی روایت میشد که مرد خانواده ایدز داشته و آن را به همسرش نیز منتقل میکند.
بعد از خداحافظی فرهادی با تلویزیون، این تم در آثار او به صورت بارزتری ارائه شد؛ چرا که او دیگر در قید و بند ممیزی تلویزیون نبود. فرهادی در اولین کار سینماییاش یعنی "رقص در غبار"(1381)، قصهی جوانی را تعریف میکند که همسرش را به خاطر بدنام بودن مادرش طلاق میدهد و در اثر اتفاقهایی با مارگیری عبوس و کم حرف با بازی فرامرز قریبیان آشنا میشود و تصمیم میگیرد در کنار او مارگیری را بیاموزد. اگرچه تا همینجا هم شما با یک عشق نافرجام روبرو شدهاید، اما فرهادی به این خانوادهی از هم پاشیده شده اکتفا نمیکند. در ادامهی فیلم با گرمتر شدن رابطهی مارگیر با جوان، پیرمرد قصهی زندگی خود را برای جوان تعریف میکند و شما در این حین متوجه میشوید که مارگیر مدتی قبل، مردی را که به زنش نظر داشته کشته و در اثر همین کار راهی زندان شده، اما وقتی از زندان فرار کرده، درمییابد که زنش با فرد دیگری ازدواج کرده است.
در "شهر زیبا" (1382) باز هم به وفور شاهد چنین موقعیتهایی هستیم. اکبر به خاطر کشتن دختری (که سابقاً عاشقش بوده) زندانی و منتظر اعدام است. فیروزه -خواهر اکبر (با بازی ترانه علیدوستی)- مدتی است از شوهر معتادش طلاق گرفته است. عشق اعلا و فیروزه هم که در پایان داستان نافرجام میماند. از این فیلم به بعد، متناسب با هر چه بیشتر دیده شدن آثار فرهادی، این تم و تفکر در آثار او تقویت شد.
در چهارشنبه سوری (1383) فرهادی تصویرگر ماجرای زنی با بازی هدیه تهرانی است که به شوهرش شک دارد و فکر میکند که او با زن همسایه رابطه دارد. روند فیلمنامه، پرداخت صحنههای فیلم و گریم هدیه تهرانی به نحوی است که گویا کاراکتر زن بیمار و اسیر توهم است و شک او به شوهرش (با بازی فرخ نژاد) بی اساس است؛ اما در پایان فیلم، درست کمی بعد از اینکه زن متقاعد میشود که شکش نادرست بوده و شوهرش مرد وفاداری است، مخاطب رودست میخورد و متوجه میشود که شک زن به شوهرش صحیح بوده و مرد به او خیانت کرده است.
این در حالی است که زن متوجه این خیانت نمیشود و این زندگی ادامه پیدا میکند و فیلم اینگونه به اتمام میرسد. تمام قصهی فیلم در روز چهارشنبه سوری اتفاق میافتد و روایت زندگی خانوادهای اینچنین در بستر روز چهارشنبه سوری اشارهای زیرکانه است به موقعیت ناپایدار خانوادهی ایرانی و آتش خیانتی که بالاخره روزی سر از زیر خاکستر درخواهد آورد.
چند سال بعد، دقیقاً همین تم، در فیلم محاکمه در خیابان(1387) (همکاری مشترک فرهادی و کیمیایی در نوشتن فیلمنامه) تکرار میشود. مردی که در روز عروسیاش به گذشتهی همسر خود شک کرده است، جستجویی خیابانی را برای یافتن حقیقت آغاز میکند و بالاخره به این نتیجه میرسد که نکتهی تاریکی در گذشتهی همسرش نیست. اما درست در همین جاست که مخاطب -به عنوان وجدان بیداری که نمیتوان حقیقت را از او پنهان کرد- متوجه میشود که همسر او پیش از این، رابطههایی داشته که آن را از شوهر فعلیاش پنهان کرده است.
جالب اینجاست که خیلیها نقش فرهادی در این فیلمنامهی مشترک را فقط در پایان بندی آن می دانند و معتقدند که مشخص شدن صحت خیانت زن به شوهرش در پایان، محصول کار فرهادی است و نقش او در فیلمنامه کیمیایی فقط همین یک صحنه بوده است واین خود تاییدی است بر اینکه فرهادی آنقدر در به تصویر کشیدن این تم مهارت یافته که حالا هرجایی این چنین موضوعی دیده شود، با اطمینان آن را به فرهادی نسبت میدهند.
به این ترتیب فرهادی دوباره ماجرای تراژدی تشکیل خانوادهای را برای شما بازگو میکند که از همان ابتدا بر دروغ و خیانت بنا میشود. به عبارت دیگر، فقط هنگامی در فیلمنامههای فرهادی شاهد تولد یک خانوادهی جدید هستیم که بنای آن خانواده بر اساس دروغ شکل گرفته باشد.
کنعان(1386) یکی دیگر از فیلمنامههای فرهادی است که این رویکرد این بار با ظهور و بروز بیشتری در آن دیده میشود. کاراکتر مینا با بازی علیدوستی در حالی که زندگی خوبی دارد و مشکل خاصی در زندگیاش دیده نمیشود، قصد خروج از کشور را دارد و چون مرتضی شوهرش (با بازی فروتن) مخالف این کار است، او درخواست طلاق میدهد. او در یکی از سکانسها در پاسخ به سوال همسرش برای آگاهی او از علت طلاق، به این موضوع اشاره میکند که دوست ندارد وقتی از خانه بیرون میرود، کسی منتظر او باشد و اینکه او بعد از سالها زندگی متوجه شود که پیر شده و به هیچ یک از آرزوهای خود نرسیده است.
این در حالی است که کاراکتر مرتضی به هیچ وجه فرد شکاک و سختگیری نیست، بلکه یک روشنفکر تمام عیار و یک استاد دانشگاه است. اما به عقیدهی فرهادی، اصولاً خانواده یک بنیان محدود کننده است که مانع رسیدن آدمی به آروزهایش میشود. از همین رو مینا فکر میکند که با ازدواج با استاد سابقش(مرتضی)، از تحصیل علم و خیلی چیزهای دیگر محروم شده و حالا می خواهد به این روند پایان دهد.
در کنعان، دیگر خیلی خبری از دروغ و خیانت نیست. اینجا فرهادی این دو موضوع را بهانهای برای از هم گسستن خانوادهی ایرانی نکرده، بلکه با صراحت اصل خانواده را زیر سوال می برد. او این بار تصویر گر خانوادهای است که هیچ مشکل بزرگی در آن دیده نمیشود، اما بازهم مثل همان خانوادههای پیشین در حال از هم پاشیدن است. در پایان فیلم، مینا به خاطر خواهرش از طلاق صرف نظر میکند و مخاطب دوباره دعوت میشود به اندیشیدن در مورد خانوادهای که به خاطر مصلحت اندیشیها مجبور هستند دوباره در کنار هم زندگی کنند و این همان تلخی بی پایانی است که فرهادی بعدها در "دربارهی الی" به آن اشاره میکند: یک پایان تلخ، بهتر از یک تلخی بیپایان است.
"دربارهی الی" شاهکار فرهادی است که به حق فیلم ارزندهای است اما باز هم تصویرگر خانوادههایی دروغگوست و جامعهای که دروغ را مستمسک آرزوهای خود قرار داده است. اصولاً از دید فرهادی جامعهی "ایران" جامعهی مناسبی برای زندگی نیست؛ چرا که غرق در دروغ و خیانت است. او چندین بار در فیلمهایش تصویرگر افرادی بوده که آرمانشان زندگی در خارج از کشور است و حاضر هستند زندگی مشترک خود را -که زندگی چندان بدی هم نیست- فدای این آرمان کنند.
در این فیلم، وقوع یک بحران موجب میشود تا پرده از زندگی شاد و دلپذیر چند خانوادهی به ظاهر خوشبخت، کنار رفته و چهرههای واقعی این چند خانواده افشا شود. هر چه تا پیش از این رقص و شادی و خنده دیدهایم، حالا از این به بعد باید دعوا و پرخاش تماشا کنید. کار به جایی می رسد که دست آخر این چند خانواده برای حفظ بنیان خود از نابودی، مجبور میشوند از آبروی الی -که دیگر در میانشان نیست- هزینه کنند. خانوادههایی که از این به بعد باید با وجدان خود درگیر شده و تلخی بی پایانی را تجربه کنند.
"جدایی نادر از سیمین" اما حکایت انتخاب یک پایان تلخ است به جای یک تلخی بیپایان. اینجا دیگر از نام فیلم هم مشخص است که قرار است چه اتفاقی بیفتد. این فیلم نقدی است بر و ضعیت اخلاق در جامعهی ایران و تسری به آن خانواده ها که در بهترین حالت به طلاق میانجامد. خواه خانوادهها مذهبی باشند خواه غیر مذهبی. فقیر باشند یا از قشر متوسط؛ فرقی نمیکند. جامعه غرق در دروغ شده و بهترین راه عزیمت از کشور است و اینکه این بار فرهادی تاکید میکند که ادامهی زندگی در چنین خانوادهای، یک رنج دائمی است که می توان با طلاق به آن پایان داد.
او در نشست مطبوعاتی جشنوارهی برلین در جواب خبرنگاری میگوید: «من از جامعهای آمدهام که آمار طلاق در آن رشد فزایندهای دارد و خیلیها آن را اتفاق بدی می دانند، اما به نظر من رشد طلاق، حاکی از کنار گذاشتن رودربایستیهای سنتی است.» و خود به صراحت اشاره میکند که باید قبح طلاق ریخته شود. از نظر فرهادی تعداد خانوادههایی که با عشق شروع کرده و با عشق تمام کنند، بسیار نادر است. احتمالاً اتفاقی که این وسط باید بیفتد، طلاق است تا هر یک از زوجین بیرون از حصار خانواده(!) به آروزها وآرمانهای خود برسند. خانواده معمولا بستری است که برای حفظ آن باید ناگزیر به دروغ متوسل شد.
فرهادی در "جدایی..." و "دربارهی الی" دروغ را به همه حتی دختر کم سن و سال نادر و سیمین -ترمه (با بازی سارینا فرهادی)- نسبت میدهد تا بگوید مقصر این همه دروغگویی در جامعهی ما افراد جامعه نیستند بلکه مناسبات اجتماعی آن جامعه و در راس آنها خانواده است که چنین بستری را فراهم میکند.
یک بار دیگر اگر همهی دروغهایی را که از زبان کاراکترهای فیلمهای فرهادی شنیدهاید، مرور کنید، متوجه خواهید شد که تمام آنها یک توجیه داشته اند و آن چیزی نبوده جز "حفظ بنیان خانواده". نظافتچی ساختمان در "چهارشنبه سوری" دروغ میگوید تا خانوادهای را به زعم خود از فروپاشیدن حفظ کند. سپیده در "دربارهی الی" دروغ می گوید تا چند خانواده را از بحرانی که درگیر آنها شده نجات دهد و ترمه در "جدایی..." دروغ میگوید تا شاید بتواند پدرش را و به تبع آن خانواده اش را دوباره دور هم جمع کند.
و در آخر تلخ تر از همهی مطالب بالا این است که نوع نگاه فرهادی در حال تکثیر است: سال گذشته "هفت دقیقه تا پاییز" با نگاهی به "دربارهی الی" ساخته شد و امسال "سعادت آباد" و "انتهای خیابان هشتم"